مِیسَم

تیشه ای می خواهم برای خرد و نرم کردن دل هایی که چون سیمان سفت شده اند.

مِیسَم

تیشه ای می خواهم برای خرد و نرم کردن دل هایی که چون سیمان سفت شده اند.

کیفیت استخدام وسیله در سیره نبوی:


در اسلام باید هدفت مقدس باشد و آن هم رضای خداست که این امری بدیهی است اما جایی که به اشکال برمی خوریم این است که برای هدف مقدس گاه از وسیله ی نامقدس و پلید استفاده می شود. مثلا کسی برای این که مردم به اسلام ایمان بیاورند حدیثی جعل کند یا دروغی بگوید که به مزاج مردم خوش بیاید و به اسلام بگرایند اما این اشتباه است چرا که اولا هدف مقدس باید وسیله ی مقدس بیاورد و دوما اگر حیله ی آن شخص آشکار شود دید مردم نسبت به اسلام عوض خواهد شد و نه تنها کسی ایمان نمی آورد که کفرشان بیشتر هم می شود. در اسلام نباید از غفلت مردم یا جهالت آن ها سوء استفاده شود تا ایمانشان را قوی کنیم. همچنین در کارهای دیگری که جنبه ی خیری دارند نباید از وسایل بد و پلید استفاده کرد. مثلا اگر قرار است صدقه بدهی نباید از مال دزدی بدهی. اگر قرار است در راه دین قدمی برداری نباید با حیله و کلک کاری را جلو ببری.


تمنا می کنم نظر بدهید... در مورد زندگیمان و مثالهایش در مورد موضوع فوق نظر بدهید!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۳ ، ۱۷:۵۹
سیدمحمد سیدمحسنی
اصول مطلق و نسبی در سیره نبوی:

1و2.اصل قدرت و اصل اعمال قدرت:
یعنی اسلام واجب می داند که هر مسلمانی و در کل، جامعه اسلامی باید قدرتمند باشد و این اصل در تمام شرایط حاکم است. قدرت باید به شکلی باشد که دشمن از تهاجم به مسلمین بترسد و در منافع آنها طمع نکند.
اما اعمال زور و قدرت شرایطی دارد. پیامبر همیشه قدرتمند بود اما همیشه قدرتش را به کار نمی گرفت. اول با ملایمت برخورد می کرد و با لطف و بدون خشونت قصد در اصلاح داشت اما وقتی دیگر عطوفت و مهربانی کارساز نبود از قدرتش استفاده می کرد. پس قدرت داشتن لازم است اما اعمال قدرت شرایط دارد.
3.اصل سادگی و دوری از ارعاب:
سادگی در تمام طول زندگی پیامبر مشهود است. هیچ وقت برای خود جلال و جبروت مادی نساخت در حالی که پادشاهان دیگر همگی از قصرها و کاخ ها و لباس های باشکوهی برخوردار بودند تا هر انسانی را به زانو درآورند اما پیامبر با وجود ساده پوشی و سادگی مادی، از جلال و عظمتی معنوی برخوردار بود که همه را اقناع می کرد و نیازی هم به زر و سیم نداشت. نکته این است که اگر قرار بود کسی با ترس از ثروت و قدرت زیاد ایمان بیاورد، دیگر پیامبر فرقی با فرعون ندارد اما قرار است مردم به علت بافتن حق و حقیقت ایمان بیاورند نه به زور و از ترس!

خواهشا نطر بدهید... در مورد ارتباط این اصول با زندگی خودمان نظر بدهید!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۳ ، ۱۷:۳۴
سیدمحمد سیدمحسنی

آقا چه شد که حج شما نیمه کاره ماند؟

شبهای شهر مکه چرا بی ستاره ماند؟


بار سفر مبند، دلم شور می زند

گویا قیامت است، مَلک صور می زند


من خواب دیده ام، سرتان را به نی زدند

گرگان تشنه، زوزه کشان لب به مِی زدند


دیدم نسیم شانه به گیسوت می زند

مَرهم به زخم گوشه ی ابروت می زند


دیدم تو را به نیزه شه میگسارها

هو می کشند دوروبرت نی سوارها


آقای من، شما که مسیح عشیره ای

در کوفه متهم به گناهی کبیره ای!


دیدم که چشم پنجره ها نحس و شور بود

در دست باد چادری از جنس نور بود


دیدم به روی نی قمر باده نوش ها

رد می شد از محله ی معجر فروش ها


اینجا بمان که حرمت کعبه تویی حسین

آقا مرو، که عزت کعبه تویی حسین


دیدم که حاجیان منا لنگ می زدند

شیطان پرست ها به خدا سنگ می زدند


حالا که می روی سفری پ رخطر حسین

پس لااقل سه ساله ی خود را مبر حسین


پاشیدم آب پشت سر محمل رباب

با ظرف اشک دیده ی خونین جگر حسین


فکری به حال ِ روز مبادای ایل کن

چندین قواره چادر دیگر بخر حسین


این ساربان به درد مسیرت نمی خورد!

یک ساربان اهل نظر را ببر حسین


او نقشه ها کشیده که دور و بر شماست

سلام اىن شعرو الکى نذاشتم خواستم به بهونه اىن شهر اىن مطلبو بگم حالا که تقرىبا 3هفته به محرم مونه ىه مقدار بىشترى رو خودمون کار کنىم تا بتونىم خوب نوکرى کنىم....✌

زىر ساىه مولا(ع)

چشمش مدام خیره به انگشتر شماست ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۳ ، ۲۳:۴۶
امیرعلی کیابی

اصول لغو شده در سیره نبوی


1. اصل خیانت:

اصلی که تحت هیچ شرایطی در هیچ قسمتی از تعاملات و ارتباطات انسانی در سیره پیامبر و به تبع معصومین پذیرفته نمی شود. خیانت و بی وفایی به عهد حتی در سیاستی که پر از حیله و مکر و نامردی است هم نباید اعمال شود چرا که یکی از وظایف کوچک پیامبر برقراری وفاداری و از بین بردن خیانت است، پس معنی ندارد برای برپایی وفاداری، پیمانی را بشکند یا برخلاف عهدی که بسته عمل کند ولو به نهایت حقارت مادی برسد که در آن صورت دیگر حقارتی در کار نیست و تماما عزت است. 

2.اصل تجاوز:

"و قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم و لاتعتدوا" در راه خدا با آنان که به جنگ و دشمنی شما برخیزند جهاد کنید ولی ستمکار نباشید(بقره/90). اگر قرار است حرف حقت را به گوش مردم برسانی، اگر قرار است برای بشریت اقدامی بکنی، اگر قرار است حقوق انسانیت(یا انسانی ات) را زنده کنی، و در این راه عده ای جلوی راهت را میگیرند و با تو دشمنی می کنند و سد مسیرت می شوند باید با آن ها مبارزه کنی و آن ها را از سر راه برداری و وقتی دیگر کاری به کارت نداشتند تو حق نداری به آنها ظلم کنی و بیش از حد با او مبارزه کنی. چرا که قرار نیست با نام دین کینه ها و عقده های خودت را روی سر آنها خالی کنی.

3.اصل انظلام و استرحام:

به معنی قبول کردن ظلم و در مقابل قدرت گردن کج کردن و ناله و زاری کردن، که در دین اسلام رد شده است. در اسلام احقاق حق واجب است و باید برای به حق رساندن حق، اقدام شود و مردانه ایستاد و به حق رسید اما تا آن جا که عواقب احقاق حق ضرری بر اسلام و مسلمین نرساند. 


لطفا نظر بدهید... در مورد رابطه ی این اصول با زندگی عادی خودمان و نه فقط در سیاست های حکومتی نظر بدهید!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۳ ، ۲۱:۲۱
سیدمحمد سیدمحسنی
مقدمه

سیره از ماده سیر به معنی نوع و سبک رفتار است که با خود رفتار فرق میکند و به معنی اصولی است که براساسش رفتار می شود و البته همه ی انسان ها سبک و اصول رفتاری ندارند ولی رفتار دارند. ما می خواهیم سیره یا همان سبک،روش یا منطق عملی ثابت پیامبر اسلام را در بیاوریم تا ببینیم پیامبر در هر قسمت از زندگی خودش با چه روشی زندگی کرده. البته لازم به ذکر است که هر روشی که پیامبر یا معصومین پیش گرفته اند روشی است قابل تقلید حتی در زندگی عادی خودمان(نه فقط در سیاست های بین المللی یا قوانین حکومتی) چرا که معصومین هم مانند ما انسان بودند و از نیازهای متفاوت مادی برخوردار بودند اما برای جلب رضای خدا از هر نیازی که لازم بود چشم پوشی کردند و این پتانسیل در ما هم هست ولی نخواسته ایم(!). نخواسته ایم که این قدرت را داشته باشیم که روی هر علاقه ای برای خدا پا بگذاریم. نخواسته ایم به مقام زهد برسیم، مقامی که نه به خاطر چیزی که بهمان میرسد خوشحال شویم و نه به خاطر چیزی که از دست میدهیم ناراحت! اما باید به این حد برسیم. و برای رسیدن به این حد لازم است سیره ی معصومین مطالعه شود و عمل!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۳ ، ۲۱:۴۲
سیدمحمد سیدمحسنی

به مناسبت شهادت امام جواد علیه سلام

قالَ  امام جواد علیه السلام : ثَلاثٌ یَبْلُغْنَ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللّهِ: کَثْرَةُ الاْ سْتِغْفارِ، وَ خَفْضِ الْجْانِبِ، وَ کَثْرَةِ الصَّدَقَةَ.

فرمود: سه چیز، سبب رسیدن به رضوان خداى متعال مى باشد:

1 - نسبت به گناهان و خطاها، زیاد استغفار و اظهار ندامت کردن .

2 - اهل تواضع کردن و فروتن بودن .

3 - صدقه و کارهاى خیر بسیار انجام دادن .

چند لحظه ای سر سفره روضه امام جواد بنشینیم... 
ناله وا جگر نزن اینقدر
جگرت را شرر نزن اینقدر
 
با صدای نفس نفس زدنت
پشت در بال و پر نزن اینقدر
 
بیشتر می زنند بر روی طشت
ناله بیشتر نزن اینقدر
 
پشت در هیچ کس به فکر تو نیست
پس سرت را به در نزن اینقدر
 
صورتت را مکش به روی زمین
خاک را بر قمر نزن اینقدر
 
سن و سالت نمی خورد بروی
آه!  حرف سفر نزن اینقدر
 
وسط کوچه ات می اندازند
به لب بام سر نزن اینقدر
 
عمه ات را صدا بزن اما
ناله یا پدر نزن اینقدر
×
ناله بر شاه کاظمین کجا؟
ولدی گفتن حسین کجا؟
(علی اکبر لطیفیان)
یک سوال به ذهنم رسید در این شب شهادتی(که البته قبلا هم مطرح شده اما از باب تذکر و تامل بیشتر!) ، و آن هم اینکه واقعا ائمه علیهم سلام این همه درد و رنج را تحمل کردند برای چه؟ برای اینکه ما در این جایی که الان هستیم مرتبا درجا بزنیم ؟ یا سرمان به کارهای روزمره و بعضا الکی گرم باشد؟ ... واقعا از ما چه توقعی دارند؟...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۳ ، ۲۲:۴۸
سید اویس میراسماعیلی
مهمان برنامه ی خندوانه ی امشب حرف های جالبی زد. با لبخند زیبایی که بر لب داشت و البته با گرایشات و تمایلاتی نسبت به دنیای غرب آمده بود و از مبحث بسیار جالب خلاقیت می گفت. ظاهرا کارگاه هایی هم با همین عنوان برگزار می کند و "خلاقیت" درس میدهد! امشب حرف هایی زد که بسیار در زندگی لازم اند از جمله شادمانی و تفریح و گقت که انسان باید خودش باشد و بسیاری از افراد در هنگام قبل از مرگ تاسف میخورند که چرا "خود" واقعی شان نبودند یا چرا شاد زندگی نکردند یا...!
اما موضوعی که خیلی برایم جاذبه داشت از این جا شروع می شد: این آقای دکتر یک بازی اجرا کرد به این صورت که یک شیء سبزرنگ که اصلا معلوم نبود چیست را به شخص می داد و میگفت باید کاربرد هایی من درآوردی برای این شیء بگوید تا من را توجیه کند که آن را پنج هزار تومن بخرم. مغزها به کار افتاد و ایده هایی زده شد و معاملاتی هم انجام شد... اما در نهایت آقای مدرس خلاقیت، گفت:"دقت کنید که هر چه قدر فرد ایده بزند و کاربردهایی بگوید باز کم است و باید باز هم خلاقیت خودش را به کارگیرد و ایده هایی بزند" و این حرف را برای کل زندگی فرد گفت نه فقط در بازی مذکور.

این گفته ی ارزشمند آقای دکتر به کدام مبحث ما نزدیک است؟ این گفته چه رذیله اخلاقی را به یادتان می آورد؟ شاید بهتر باشد این بیت حافظ را گوشزد کنم: در کوی ما شکسته دلی می خرندو بس/ بازار خودفروشی از آنسوی دیگر است ، بله درست است: عُجب! یعنی اگر کاری کردی نباید به کار خود بنازی، باید دنبال کارهای بیشتری باشی! اما نکته این جاست که مبحث ما خیلی گسترده تر از مبحث آفای دکتر است، چرا که ما در حیطه ی بندگی خدا صحبت میکنیم. ما در هدف اصلی خلقتمان نیاز به این پشتکار و "حرکت" داریم. در هر سبیلی که به صراط مستقیم میرسد نیاز به یک حسرت درونی دارد که ما را هل دهد و بالا برویم و باز هم حسرت بخوریم که چرا بالاتر نرفتیم؟

والسلام.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۳۴
سیدمحمد سیدمحسنی

سلام.

من میخوام مطلبی رو بگم که شاید فعلا تو نشستی که با بچه ها داریم وقت نشه روش بحث کرد فقط بعضی وقتا یه گریزی بهش زده میشه اونم با ذکر یه حدیث یا آیه ایی از قرآن که خالی از لطف نیست....

ولی من هر جور با خودم نشستم و فکر کردم میبینم تو خودم خیلی نیاز دارم که درباره ولایت و ولایت فقیه چیزی های زیادی بدونم با خیلی ها صحبت میکنم (مباحثه نه فقط گفتگو) ولی بازم هم حای خالی اونو تو خودم حس میکنم...!!

الان موضوع نشست موضوع بسیار خوبیه یه وقت برا بچه ها بد جا نیوفنه...فقط میخوام الان این موضوع رو مطرح کنم که چرا ما به ولایت نیاز داریم؟؟ چرا یه سری از کارهای ما بدون ولایت پوچ و بی خاصیت؟؟ ولایت چه اصلی که خدا اینقدر اونو مهم برای تعریف و ترسیم کرده؟؟

جواب لطفا!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۵۴
امیرعلی کیابی

شاید برای امثال من سوالی پیش بیاید که چه دلیلی دارد  ما اشعار سیّار، فاضل نظری، قیصر امین پور و دیگر شاعران را بخوانیم و رویشان فکر کنیم؟!مگر شعرها چه دارند که ما خودمان را مشغول آن ها بکنیم؟ حالا شاعران آمده اند چیزهایی گفته اند و نوشته اند به ما چه ربطی دارد؟ آن ها هنرمندند و در عالَم هنری خودشان و در خیالات خودشان حروفی را چیده اند و در وزن عروضی قرار داده اند و به تحریر در آوردند به ما ها چه؟

اما موضوع چیز دیگری است...

فکر کنید یک اندیشمند در خیالات و آرزوهایش فرو برود، یک حکیم به اعماق افکارش در خلوت و تمرکز تام داخل شود، یک عالِم در دریای معلوماتش غوطه ور شود، یک بنده ی حقیقی خدا در خلوت عاشقانه و عارفانه ی خودش فرو برود و یا یک انسان ساده لحظه ای با خود خلوت کند و به کارهایی که کرده و نکرده فکر کند و بگوید چرا گناهانی کردم و چرا خوبی هایی نکردم و حالش عجیب، عوض شود، حال تصور کنید هر کدام از این افراد قلمی به دست بگیرند و آن چیزی که از اعماق وجودشان (که اعماق وجود یک انسان همیشه ارزشمند بوده و هست) حس کردند را به زبانی زیبا بنویسند. دیگر شعر تنها یک دست خط نیست، بلکه یک دلنوشته است که از انتهای وجود یک انسان در صادقانه ترین خلوت خویش بر آمده و به زبان شعر درآمده و به زبان ما آمده و گوشمان را به لرزش درآورده و مشتاقانه به سوی ژرفای وجودیمان می رود و ما را دگرگون می کند و خیلی ارزشمندتر از یک جوهر خودکار است. این است که شعر زیبا است و انسان را مغلوب خودش می کند.

از این ها هم اگر بگذریم نکته ای هست که باید بسیار به آن توجه شود و آن این که ادبیات خلاقانه و آرایه های ادبی که در مدرسه ها به صورت بدشکلی تدریس می شود، باید قسمتی از گفتار روزمره ی ما را تشکیل دهد و موجب خوش اخلاقی مان شود. یعنی همین تشبیه ها، اغراق ها، استعاره ها، کنایه ها، تناقض ها، جناس ها و... اگر کمی خلاقیت چاشنی شان شود می توانند قسمت اعظمی از یکی از واجبات دینی ما یعنی خوش اخلاقی و نیکی به مردم را اداره کنند.


نقد آزاد...

والسلام.  

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۴۱
سیدمحمد سیدمحسنی